طراح زندگی p1 🍀🎧
های گایز
این داستان در مورد یه طراح لباسه که یه زندگی پر پیچ و خم داره
در رو باز کردم
-کاااااااس!
و پرید تو بقلم.
محکم حلش دادم و رفتم عقب:
- خودتو جمع کن!
خب ، باید عواقب داداش داشتن هم رو قبول کنم. حتی اگه بزرگتر باشه.
گوشیم زنگ خورد.
-مگه این مرز گرفته سایلنت نبود؟!
لوک گفت: فکر کردم این کلمات رو کنار گذاشتی
یه بطری شراب اط توی انبارم که جز شراب توش چیزی نیس برداشتم و توی یه لیوان شیک ریختم🍷
ادامه داد : فکر کردم اینا رو هم ول کردی!
گوشیم رو برداشتم و محوش شدم بعد شرابم رو خوردم
باز داد زد:فکر کردم دیگه معتاد این گوشی و تبلت و لپ تاپ نیستی!
کاس باید اینا رو ول کنی!
عینکم رو برداشتم و پاکش کردم.
لباسای خوابم رو تو رختکن عوض کردم و لباسای کارم رو آویز کردم.
فدفونم رو گذاشتم و کتابم رو پیش خودم گذاشتم.
گفت : کاس! چخبر!
- یه بار دیگه اون کلمه از دهنت در اومد زبونتو قلم می کنم!
-احساس می کنم وحشی شدی....
با صدا ی کلفت جیغ زدم : خفه!
از ترس رفت بیرون
نگاه کردم کر زنگ زده بود
اسپنسر
هر کس بعد از یه دعوای جانانه با دوست پسرش این طوری میشه
ولی شاید پشیمون بود و برای عذر خواهی زنگ زده بود
شاید می خواست باهام آشتی کنه
زنگ زدم
.........یکم صبر کردم
- الو؟
صدای یه دختر بود
خیلی جدی و مغرورانه گفتم : ببخشید؟شما؟
- اگه در جریانید با آقای اسپنسر تماس گرفتین...
- گوشی رو بدین دست خودش.
- اصن شما کی باشی؟
- لطفا گوشی رو بده بهش.
از پشت خط صدای محوی اومد.
- عزیزم! یه مزاحم دیگه! سر درد دارم!
اسپنسر گفت : بفرمائید؟
- که دوست دختری که می خواستی بهش پیشنهاد بدی شد مزاحم؟
- کاساندرا!....م...من...آه
- فقط ساکت شو!
من به تو و مال منزلت نیاز ندارم! همونا هم از من گرفتی!
تو یه کودنی! حالا برو پی اون دوست دختر لوست!
قطع کردم
کتابمو برداشتم و شروع کردم به خوندن.....
چشمام سنگین شد و ..... ..... .....
تموم شد🍊
ببخشید این چند وقته خیلی درگیر مریضی و کارام بودم و نتونستم پست بزارم😘
نظر فراموش نشه🍀🧡🍊🧡🍀
در خواست ادیت یا سفارش داشتین بگین🍀🧡