خواهر شوهر p2
پارت ۲
*خواهر شوهر*
قسمت دوم💔💔
آخه خانواده شوهرم خیلی رو طلاق حساس بودن . مادر شوهرم شروع به داد و بیداد کرد . شوهرم دعواش کرد .
مادر شوهرم گریه کرد ولی تاثیری نداشت که نداشت .
با قهر از خونه رفت و گفت رو تصمیمش میمونه .
همه مون شوهرشو میشناختیم ، مرد خوبی بود ولی زیبا نبود بر عکس خواهر شوهرم که خیلی زیبا بود .
زیبایی خدا دادی که هیچی براش کم نگذاشته بود.
اون شب با اعصاب خراب به خونه برگشتیم و دقیقا از همون موقع زندگیم نابود شد .
ساعت از یازده شب گذشته بود که پیامی به گوشی شوهرم اومد که حتما باید فردا باهات حرف بزنم .
شوهرم به فکر اینکه بره و راضیش کنه قبول کرد و بهم گفت که باهاش تو کافه قرار گذاشته .
اون شب بد گذشت ولی گذشت که ای کاش شبهای بعدشم همین طوری میگذشت .
فردای همون روز آقا شیک و پیک کرده به سر قرار رفت تا مثلا با خواهر کله شقش حرف بزنه و به قول خودش از خر شیطون پیادش کنه .
رفت و این رفتنش تا غروب طول کشید .
وقتی غروب اومد همش تو فکر بود . پوفای کلافه میکشید و دستش تو موهاش گره میخورد .
رفتم پیشش تا باهاش صحبت کنم ببینم چی شده ولی آقا با یه خسته ام و شب بخیر گفت و به اتاق رفت .
دلم شور زد که چه چیزی باعث شد این طور بهم بریزه ولی جوابی پیدا نکردم
ادامه دارد....
کپی ممنوع * ❌