دختر کیوتی که توی برف گم شد 🍙
های🍨برو ادامه مطلب 🥡شارلوت براش برچسب بزار لطفاً (・ω・)つ⊂(・ω・)
(مونیکا )
___________
خیلی خسته بودم امروز تو مغازه ی دختر خالم کلی کار کردم... کلی کتاب اسکوییشی به بقیه دادم چون حراج خورده بودن و خیلیا سفارش داده بودن. کلی هم مغازه رو تمیز کردم ، واقعا خسته شده بودم ، هوا هم خیلی سرد بود و خونه هم دور بود هودی پوشیده بودم اما هودیم هم زیاد کیفیت خوبی نداشت.... مجبور شدم برم رستوران ولی خیلی شلوغ بود، برای همین رفتم کافه،کافه ای که رفتم زیاد مشتری نداشت . با اینکه خوشگل بود و تزیین شده بود اما هیچکس نمیومد ، همه میگفتن اونجا فقط دوتا کار بلدن بکنن یکی قهوه درست کردن و یکی کیک درست کردن. چون هیچکس نمیومد اونجا الان میتونستن کلی چیز دیگه هم سفارش بدن اما وقتی رفتن تازه داشتن شروع به یادگیری پختن چیز های دیگه میکردن و کسی خبر نداره که الان اونجا خیلی چیز های خوبی میدن. -سلام ، بفرمایید تو. یک دختر جوون و یک پسر همسن خودم تو رستوران بودن، چقدر هم دختره خوشگل بود و پسره هم خوشتیپ بود و واقعا کافه تغییر کرده بود! پسره اومد سمت میزم که سفارشمو بگیره و ازم پرسید: سلام ، خوش اومدید چی میل دارید ؟ - مرسی یه کیک شکلاتی و یک بابل تی میخوام. - الان آماده میشه 😊 رفت و سفارشمو داد به دختره... دختره اومد کنارم نشست گفت: واییی خیلی خستم 😓 با اینکه هیچ وقت مشتری نداریم اما امروز انقدر سرگرم کار های خواهر کوچیکم بودم که مردم! - لارا مشتری الان میشنوه! منم گفتم: نه اشکالی نداره درک میکنم خودمم خسته ام، اسم شما لاراست ؟ - اره اسم من لاراست و اینم همکارم اتسوكا هستش...
---------------
خب خوشگلا🍒
امیدوارم لذت برده باشید 🍎
لایک و کامنت یادتون نره 🥧
بای بای تا پارت بعدی 🍡