رمان میبینمت سر قرار p1
سلامممم تصمیم گرفتم یک رمان بنویسم کاورشو بزودی میسازم برای توضیحات و پارت اول بیاین ادامه
عا این رمان عاشقانه و ترارلی و دارکه ( البته یکم ) داخل خود داستان با شخصیت ها اشنا میشین فقط رمان داخلش اسکاتلنده دیه خو بفرمایین
۹ سالگی دیولا فوریه ۱۲
دیونا یا دیولا یا دیوتا فرقشون چیه درک نمیکنم عبدا نه من بقیه رو میفهمم نه اونا این چه وضعشه !! []
۲۴ / مه ( از زبون کیلانا )
دیولا سر مزار مادرش نشسته بود غم از چشماش اشکار بود موهاش با باد تکون میخورد شالش رو روی سرش انداخت و بدون نگاه کردن به دور و برش به سمت جنگل رفت . سریع به سمتش دویدم _ دیولا عزیزم کجا میری ؟ + فکر نکنم لازم باشه بهت توضیح بدم . سرت تو کار خودت باشه . _ دیولا عزیزدلم من صلاح تورو میخوام نمیخوام گم بشی یا مشکلی برات پیش بیاد . + لازم نیست تو نگرانم باشی سیون جی باید مراقبم میبود نه تو ی..ا...یا نی...س ..و ..ل..ا... و زد زیره گریه اروم بغلش کردم _ دیولا قربونت بشم ملکه مجبور بودن از سرزمینشون مراقبت کنن باید به اون جنگ میرفتن . + من چی ها ؟ ازشون متنفرم هم از اون نیسولا هم از پدر هم از سیون جی از همشوننننننن. _ این چه حرفیه عزیزم اونا خانوادتن . + دیگه حرف خانواده رو جلو ی من نیار . _ باشه دیولا بیا برگردیم قصر هوا سرده میترسم مریض بشی . + اگه خسته نشده بودم حرفتو مطمئنا رد میکردم اما حیف خستم .
داخل قصر
بالاخره دیولا رفت داخل اتاقش و منم رفتم توی اشپزخونه مادرش ملکه قبل مرگ اونو به من سپرد باید ازش مراقبت میکردم . اما باورم نمیشه اون دختر مهربون حالا این شده دختر به اون مظلومی ....
فکر میکنه خانوادش از عمد از پیشش رفتن از بچگی از مادرش خواهرش و پدرش نفرت داشت حالا هم که ۲۰ سالشه باز هم همین فکرو میکنه از اینکه مادرش سرزمین رو به اون ترجیح داد ناراحته . یک مرگه ساده بلایی سر اون اورد که غیر قابل توصیفه .
از بعد مرگ مادرش شد دختره سردی که دیگه با هیچکس حرف نمیزنه و با همه سرده و از همه تنفر داره .
۳۰ جولای ۱۴ سالگی دیولا
+ خاله جون میشه موهامو گیس کنی ؟ مامان سرش شلوغه .
_ البته عزیزدلم بیا بشین . + مرسیی تو بهترینی کیلانا میدونستی ؟ + البته 😉
+ مامان موهام چطور شده .؟ × عالیه دیولا چقدر قشنگ
تموم شد .. خیلی زیاد بود پس لایک و کامنت فراموش نشه .❤