تک پارتی آرزوی من:)
هر آنچه که تو بخواهی نقص میشود و یافتن آن سخت تر میشود، اما روزی آرزوی تو به حقیقت میپیوندد و توهم آسوده خاطر میشوی.
هوا روشن شده بود، خورشید داشت کم کم بالا می آمد و شهر را روشن میکرد.
امروز تولد من است، تولد دختری که جز این آرزویی بر دل نداشته است، اکنون زمان آن فرا رسیده است که این دخترک هم طعم آرزوی خود را بچشد.!
از بالای بلند ترین آپارتمانی که در شهر ما وجود دارد بالا رفتم، در پشتم را قفل میکنم تا کسی مزاحمت برای آرزوی من نداشته باشد، حالا برای آخرین بار ، اسمان،ابرهای تیره که کم کم روشن و سفید میشوند،وزش نسیم دل انگیز و مشاهده کردن آن خانه ی کوچکی که متعلق به من ، من و خانواده ی من است را مینگرم.
همیشه همه ی افراد به آرزوی خود میرسیدند و من با حسرت آنها را تماشا میکردم.. حال قرار است من به آرزویم برسم!آرزویی که راحت میتوان آن را در بر گرفته ولی غم و غصه پشت سر آن بسیار زیاد است..
با دقت پاهایم را روی لبه ی ساختمان قرار میدم و دستانم را باز میکنم، چشم هایم را با فشار کمی میبندم و دیگر نمیخوام چیزی بشنوم یا بنگرم.
هر لحظه صدای پشت در و صدای امداد که پایین ساختمان است بیشتر میشود،قلبم تند تر از قبلش میزند و فکرای گوناگونی سراغم را میگیرند.
خودم را کمی پیچ و تاب میدهم که فضا را بسنجم،در همین حال بغضی را که نگه داشته بودم را میشکنم و اجازه ی باریدن را به اشک هایم میدهم.
ولی آیا این بغض و اشک های سرازیر شده دلیل ناراحتی من است؟ خیر!این اشک ها و فریاد های در ذهنم ، در قلبم.. اشک و فریاد خوشحالیست . دگر تمام شد،وقت فکر و خیال تمام شد !
خودم را هل میدهم و با خوشحالی از این لذت فریاد سر میدهم، با چشمانی بسته از ته ته ته دلم میخندم و خدارو شکر میکنم!بلاخره ... بلاخره دارم طعم آرزوم... طعم مرگ رو میچشم!
حال من مرده ام، من در بهشتم ک بال های خودم را بر سمت و سوی خوشبختی باز میکنم، چرا که لحظه ی زیبایی است و نباید آن را هدر دهم..
تموم شد:)دیشب این خواب رو دیدم و گفتم بیا بنویسمش:)نظرتون چیه دربارش:)؟