خواهر شوهر p۵
| ...meriya...
ممنون از حمایتهای بی پایانتون
*خواهر شوهر*
جمعه بود و طبق معمول ما صبح دیر از خواب بیدار شدیم . خیلی این چند روز حوصله حرف زدن باهاش و نداشتم .
برای همین اصولا سکوت بودیم یا اگه حرفی بود به داد و بیداد میرسید .
تازه صبحانه مون تموم شده بود که گوشی شوهرم زنگ خورد و اونم با حالت مشکوکی رفت تو اتاق که حرف بزنه .
یواش دنبالش رفتم ، تن صداش اینقدر پایین بود که هیچ چیز متوجه نشدم .
لباس پوشیده و آماده بیرون اومد و بهم گفت که یک کاری براش پیش اومده و باید بره . بهترین موقعیت بود .
سریع لباس پوشیدم و دنبالش راه افتادم . شوهرم با ماشین خودمون و من سریع یه ماشین گرفتم و دنبالش رفتم .
راننده چند بار گفت که دنبال دردسر نیست و مطمعنش کردم که در سریع دنبالش نمیگیره .
ادامه دارد....
کپی ممنوع * ❌