خواهر شوهر p4
طولانی دادم اگه ادامه می خواهی ۲ لایک و ۵ کامنت بده
*خواهر شوهر*
یه روز بعد از ظهر گفتن میرم بیرون و شام هم بیرون میخورن . بهم خیلی بر خورد ولی سعی کردم با لحن خوب حرف بزنم .
گفتم منم باهاتون میام ، من پوسیدم تنها تو خونه . شوهرم سریع گفت لازم نکرده تو بیای بمون خونه مگه کجا میریم که تو رو هم ببریم .
تا اومدم دهن وا کنم و چیزی بگم خواهر شوهرم زد زیر گریه که تو درکم نمیکنی من حالم بد . تو هم نمیخوای من حالم خوب شه . تو بهم حسودی میکنی . این همه شوهر تو بود بزار دو روز داداش من باشه .
شوهرم هم وقتی گریه خواهرشو دید باهام دعوا کرد و سر ابجیشو بوسید و دستشو گرفت و بیرون رفتند .
اینقدر حرصم گرفته بود که فقط خدا میدونه .
اون شب تا نیمه های شب خونه نیومدن و وقتی هم بر گشتن من بوی زنانه ای رو روی لباس شوهرم حس کردم که تا الان این بو رو حس نکرده بودم .
تمام دست و پام میلرزید ولی برای اینکه باز بحث نکنیم چیزی نگفتم . هزار فکر و خیال به سرم میزد ولی بر شیطون لعنت کردم و به خواب رفتم .
روزها همین طور گذشت تا اینکه خواهر شوهرم پول مهریه شو از شوهرش گرفت البته با کمک شوهرم و یه دوستش که وکیل بود
وقتی پول و گرفت تو فکر این بود که یه خونه بخره و از پیش ما بره . من خیلی خوشحال شدم و هر روز دعا میکردم که هر چه زودتر خونه بخره و از کنارمون بره .
ولی یه عجیب بود .اینکه نمیخواست خونش نزدیک خونه ماها باشه . نه ما و نه مادر شوهرم .
دلش میخواست دور باشه و بر عکس تصورم شوهرم هم موافقت کرد و همراهش شد تا خونه باب دل خواهرشو پیدا کنه.
شوهرم خیلی تغییر کرده بود . بیشتر به خودش میرسید همش سرم غر میزد . بهونه گیر شد . ایرادهای الکی میگرفت و داد و بیداد راه مینداخت
خواهرشم از برادرش طرفداری میکرد و اذیتم میکرد . قبلا اصلا این طوری نبودن هیچ کدومشون . اما حالا من نمیدونستم مشکل از کجا آب میخوره
فکر کردم شاید اخلاق من بد شده و مشکل از منه سعی کردم که بون تر باشم . خونه تمیز تر باشه و غذا بهتر .
ولی هیچ تغیری تو زندگیمون ایجاد نشد.
خونه پیدا شد و خواهر شوهرم اسباب کشی کرد برای خونه جدید .
حتی یکی دو بار بهش گفتم منم بیام کمک که شوهرم گفت تو همین خونه رو جمع و جور کنی بسمه خودم کمکش میکنم .
من با خوش خیالی که مشکلات کمتر میشه یا تموم میشه خیلی خوشحال بودم ولی زهی خیال باطل .
ادامه دارد....
کپی ممنوع * ❌
بوس پارت بعد ۲ لایک و ۵ کامنت